معرفی کوتاه از شاهکار جنایات و مکافات نوشته داستایوفکی
امروز کتاب جنایات و مکافانت رو تموم کردم و فکر کردم کمی درباره آن بنویسم.
کتاب در خصوص جوانی بود که برای یه فرضیه کسی رو کشته بود و بعد از اون مکافات شروع شده بود که به هیچ وجه از بیرون نبود و در درون خودش مجازات میشد البته در نهایت هم مجازاتی که براش تعیین شده بود رو نمیفهمید و به نظر خودش اصلا گناهکار نبود .
یه بخش خوبی داشت که در داستان جریان داشت این بود که اگه جناینتی مرتکب بشی مکافات به دنبالش میاد و این دقیقا از درون شما آغاز میشه شما به دنبال باقی مانده اثرات میگردید و ناخودآگاه نگران این موضوع هستید که کسی بفهمه در حالی که هیچ کس حتی به این موضوع کوچکترین توجهی نداره ولی شما به شدت روی موارد ریز دقت میکنید و نگران این موضوع میشید که دیگران از گناه شما آگاه بشن و سخت تحت تاثیر این موضوع قرار میگیرید مدام نشانه ها رو چک میکنید و فکر میکنید اون ها خیلی واضح و روشن هستند طوری که همه میتونند اونو ببین و از دیدن اون همون نتیجه ای رو میگیرن که شما گرفتید در حالی که مطمئنا این طور نیست دقیقا شبیه مثال کتاب، یه لنگه جوراب خونی و چند تکه از پاره های شلوار هیچ نشانه ای نمیتونن باشن اما شخصیت اصلی بی نهایت آنها را مهم میشمرد و در صدد نابودی آنها بود و گمان میکرد هر کس آنها را ببیند متوجه میشود که قتل کار اوست!
در کنار داستان اصلی داستان های فرعی هم مطرح میشد که به نظر من خیلی زیاد و گاهی خسته کننده مینمود ولی در خودی خود داستان های کامل و شخصیت های بی نظیری معرفی شده بود شخصیت پردازی بی نظیر، داستان را شاید بی نهایت قابل درک و زیبا می کرد .
داستان در روسیه بود و فضای آن زمان روسیه خوب به تصویر کشیده شده بود افزایش فقر و فساد و تمایل به تشکیل جامعه ای نو و حتی اشاره به ایجاد جامعه اشتراکی نیز قابل توجه بود .
نکته خیلی جالبی که در متن بود و به نظر من کتاب به همین منظور نگاشته شده بود بیان خونریزی و کشتن توسط افرادی چون ناپلئون و محمد و این قرار بود و همطراز قرار دادن پیامبر با شخصی همچون ناپلئون درخور توجه بود توجه نکردن به معنویات و روحیات و همینطور بی معنی شمردن اعتقادات و دین و به نوعی خرافات دانستن آن در بخش های تاثیر گذار داستان به خوبی نمایان بود و حتی مسحیت که دین رایج در روسیه در آن زمان بود نیز زیر سوال می برد .
درکتاب شخصیت رازومخین خیلی جالب و قابل تامل بود پذیرفتن همه همونطوری که هستند و اصرار بر این باور که دروغگو بهتر از تقلید کار است با این دلیل که انسان از سایر مخلوقات جداست چون دروغ میگوید و دروغ ذاتا بد نیست چون نشان از انسان بودن می دهد ولی تقلید بد است و انسانی که تقید میکند اصلا انسان نیست بلکه طوطی است . و تقلید انسان را از انسان بودن جدا و هیئت او را زیر سوال می برد.
اصرار نویسنده به این مطلب که انسانهایی در دنیا هستند که اصولا معتقدند که با ید زجر بکشند و این تفکر هم برخواسته از فرهنگ دین مسیحیت است که برای رستگاری باید مصائب را تحمل کرد و مانند مسیح به صلیب مشیده شد،به طور واضح دیده میشد و تمام کسانی که در داستان به عنوان مسیحیان معتقد معرفی میشدند بلافاصله یا با کمی مکث اعلام میداشتند که باید مصائب را تحمل کنند و این شیوه راستین و رستگاری کامل است.
ادامه دارد…